تحولات لبنان و فلسطین

وقتی راه می‌رفتم، حس می‌کردم زمین، دهان بازکرده. مدام زمین می‌خوردم. راه رفتن معمولی برایم آرزو بود. پناه بردم به ورزش. آن‌قدر که مقام چهارم مسابقات پیشکسوتان دوی آسیا در کشور چین را کسب کردم. همین روزها هم برای مسابقات جدید، راهی سنگاپور می‌شوم.

مادربزرگی که دونده حرفه‌ای است

قدس آنلاین: گفت‌وگوی جالبی است. گرمای ظهر تابستان؛ خنکای صبحگاهی بوستان را می‌شوید و می‌برد اما «زهرا عقیلی» بانوی 74 ساله چنان با شور و حرارت از روزهای رفته عمر می‌گوید که دوست دارم، دور از دغدغه خبرنگاری بنشینم و سیر، حرف‌هایش را بشنوم. بانوی ورزشکاری که مادر 6 فرزند است و مادربزرگ 10 نوه.

روایتِ مادربزرگی، در خانواده عقیلی، روایت متفاوتی است. مادربزرگ و نوه‌ها باهم مسابقه دو می‌دهند. مادربزرگ می‌برد و آن‌ها می‌بازند. ترحمی در کار نیست. مرد و مردانه می‌برد. به خط پایان که می‌رسد، نوه‌ها نفس‌نفس‌زنان اما با هیجان سعی می‌کنند، آبروداری کنند و خیلی هم عقب نمانند. مثل امیرعلی؛ پسری که هنگام گفتگوی ما با عقیلی از راه می رسد. با او مسابقه می دهد تا شنیده ها برایمان ثابت شود. امیرعلی هم از مادربزرگی که تا امروز او را نمی شناخته، عقب می ماند. این توصیف بانوی سالمندی است که 16 سال به‌طورجدی و حرفه‌ای، ورزش صبحگاهی را دنبال می‌کند. 6 سال است پا به عرصه دو گذاشته و کوهنورد حرفه‌ای هم هست. حدود 7 دهه و نیم از زندگی‌اش گذشته و روزبه‌روز تمرینات ورزشی‌اش را سخت‌تر و حرفه‌ای‌تر می‌کند.

60+14 سال دارم

وقتی عقیلی، شور و هیجانش برای زندگی و حرف زدن را می‌بینم، یاد تصاویر پربازدید و خوش گردش در فضای مجازی می‌افتم. همان تصاویری که عکسی از سالمندی تکیده به نمایش می‌گذارد و در همان عکس از سالمندی که اگر چین‌وچروک‌های پوستش نبود، شباهتی به افراد مسن نداشت. بدن ورزیده و چهره مصمم سالمند ورزشکار، خبر از هر چیز می‌دهد به‌جز پیری. پایین این تصاویر مقایسه‌گر، فقط یک جمله نوشته می‌شود. حق انتخاب دارید؛ کدام پیری را انتخاب می‌کنید؟ بانوی سالمند 74 ساله تهرانی اما ورزشکار، پیری با بدن ورزیده و تن سالم را انتخاب کرده است. از سن و سالش می‌پرسم و بی‌وقفه می‌گوید: «اصالتاً اهل اراک هستم و متولد 1324» لبخند می‌زنم و همان جمله معمول و تکراری این‌طور وقت‌ها را می‌گویم: «اما همه خانم‌ها فقط 14 سال دارند.» می‌خندد و می‌گوید: «من اما 60+ 14 سال دارم. سن فقط یک عدد است. دلت جوان باشد کافی است،‌ دختر جان! لازم نیست سر عدد شناسنامه غم روی دلت بنشیند.»

نسخه سلامتی خانم ورزشکار

شیرین حرف می‌زند. یادِ غوغای فضای مجازی می‌افتم. عکس‌هایی که از بانوان غربی با ظاهر جوان منتشر می‌شود و می‌گوید که در کمال تعجب این بانوان 60 یا 70 ساله هستند. عکس‌هایی که بیشتر به‌ظاهر و نداشتن چین‌وچروک اشاره می‌کند. من اما خوش‌شانسم. روبه‌روی نمونه‌ای وطنی و به‌اصطلاح زندهٔ یکی از مصادیق «سن، فقط یک عدد است» نشسته‌ام. مادربزرگی که خط و چین‌های روی صورتش را هم دوست دارد. ورزشکار حرفه‌ای است و به عمر رفته با حسرت نگاه نمی‌کند. عقیلی می‌گوید: «خوب است، تکلیف آدم با خودش روشن باشد و بازندگی. من و زندگی باهم ساخته‌ایم. روزی نیست که بگذرد و 10 دقیقه‌اش را هدر بدهم. شب که می‌خواهم بخوابم، برنامه روز بعد را می‌دانم. ساعت ورزش کردن را دقیق رعایت می‌کنم. همه می‌دانند من صبح‌ها تا ساعت 9 و نیم مشغول ورزش هستم و شب ساعت 10 به بعد خوابم. سفره شام هم نزدیک غروب ساعت 5 تا 7 عصر، بسته به اینکه تابستان باشد یا زمستان در خانه ما پهن است. من آن‌قدر امید و برنامه دارم که برای شبانه‌روز، ساعت کم می‌آورم. من عاشق ورزش هستم. صبح به عشق ورزش بیدار می‌شوم و شب به عشق ورزش می‌خوابم این نسخه سلامتی من است.»  

بیا، بوستان خانم عقیلی!

آمادگی جسمانی و فرزی‌اش شاید مثل 30 ساله‌ها به نظر برسد. تمام مدت گفتگو بی‌اینکه از پادرد و بدن‌درد گله کند، روی پله‌کان سیمانی می‌نشیند و صحبت می‌کند. به او می‌گویم: «ماشاءالله به شما! این آمادگی بدنی از کجا آمد، از اول بنیه و قدرت بدنی خوبی داشتید؟» بانوی سالمند ورزشکار می‌گوید: «باور می‌کنید 17 سال قبل وضعیت جسمانی‌ام طوری بود که آرزوی یک پیاده‌روی بدون زمین خوردن به دلم مانده بود. از مطب این پزشک به مطب آن‌یکی؛ فقط دنبال راهی بودم تا سلامتی‌ام را به دست بیاورم. یک روزآمدم پارک با یک نرمش بدنی ساده احساس کردم، راه سلامتی‌ام را پیداکرده‌ام. بعدازآن تا همین امروز که با شما صحبت می‌کنم، هرروز ورزش کردم. ورزش سلامتی ازدست‌رفته را هم به من برگرداند. شما بودید، دل می‌کندید از آن؟! حالا 16 سال تمام است که هرروز صبح ساعت 6 و نیم از خانه بیرون می‌آیم تا حدود ساعت 9 ورزش می‌کنم.» بوستانی که در آن تمرین می‌کند، نام جالبی دارد: «اسم این بوستان، خانواده است اما اهالی نام من را روی آن گذاشته‌اند. آن‌قدر اینجا آمده‌ام و تمرین کرده‌ام که وقتی می‌خواهند به همدیگر نشانی بدهند، می‌گویند: بیا بوستان خانم عقیلی.»

سالمندان هم خودشان را دریابند

6سال قبل، ورزش کردن این بانو چهره حرفه‌ای‌تری به خود گرفت. از رقابت‌های محلی، منطقه‌ای شروع شد به مسابقات استانی رسید و مسیر او را چین رساند. عقیلی در این رقابت‌ها که رقابت دو پیشکسوتان آسیا بود و رده سنی شرکت‌کنندگان 5 سال کمتر از او بود، شرکت کرد و رتبه چهارم آسیا را به خود اختصاص داد: «بدن‌های ورزیده‌ای داشتند. از تهران فقط من بودم و چند ورزشکار دیگر از شهرستان‌های کشورمان هم بودند. بااین‌حال آنچه می‌دیدم حاکی از این بود که بدن‌های چابکی نسبت به ما و هرکدام مربی داشتند. من خودم به‌تنهایی در مسابقات شرکت کردم. تمام تلاشم را خرج کردم اما خب! رقبایم 5 سال جوان‌تر بودند.» از آرزویی که دارد، می‌گوید: «وقتی از خیابان‌های چین عبور و به بعضی ساختمان‌های شیشه‌ای نگاه می‌کردم، می‌دیدم در ساعات مختلفی از شبانه‌روز سالن‌های بزرگی در اختیار سالمندان است تا ورزش کنند. مربی ورزش عمومی و همگانی دارند. بلیت‌های نیم‌بها و تخفیف‌های ویژه‌ای برای سالمندان در نظر گرفته‌شده تا آن‌ها را به حضور در جامعه تشویق و از ماندن در خانه و گوشه‌نشینی دور کند. امیدوارم سالمندان کشور ما هم‌چنین خدماتی دریافت کنند. البته روحیه خود سالمندان هم مهم است. بعضی‌ها فکر می‌کنند همین‌که یک سن خاصی را گذراندند باید یک رختخواب در خانه پهن کنند و مدام استراحت. این افسردگی، چاقی و هزار و یک درد و بلا می‌آورد.»

تعجب کردند، مصمم‌تر شدم

به چین رفته و یک سوغاتی به کشورش آورده است. سوغاتی که به قول خودش، یک ماه آزگار، گُله گله بدنش را سیاه و کبود کرده: «آن‌قدر که در خیابان‌های تهران ماشین می‌بینم، در چین نمی‌دیدم. نه اینکه نباشد، بود اما مردم بیشتر از دوچرخه استفاده می‌کردند. پیر و جوان، کودک و بزرگ‌سال و مرد و زن. به خودم قول دادم وقتی به تهران برگشتم باید دوچرخه‌سواری یاد بگیرم. در این سن واقعاً سخت بود اما نه به‌اندازه اراده من. آن‌قدر نشستم روی زین و خوردم زمین تا یاد گرفتم. خیلی‌ها می‌گفتند باید بی‌خیال شوم اما نشدم. حالا یک و نیم سال است هرروز صبح بعد از نرمش صبحگاهی، رکاب می‌زنم. خوشحالم این همتی که خدا به من داد، کمک کرد چند نفر هم من را ببینند و دوچرخه‌سواری یاد بگیرند مثلاً خواهر کوچک خودم. خیلی‌ها به من می‌گفتند: آخه تو 70 سالگی و دوچرخه‌سواری حاج‌خانم؟! همین تعجب و سؤالشان من را مصمم‌تر می‌کرد.»

دلش از بعضی کنایه‌ها گرفته و می‌گوید: «هر کس فکر می‌کند من پیرزنم و توان رکاب زدن ندارم بیاید و با من مسابقه بدهد، خواهیم دید من جا می‌مانم یا او. همه مخصوصاً جوانان وقتی می‌بینند یک سالمند ورزش می‌کند نه ترحم کنند نه کلمه دلسردکننده بگویند. همین‌که دلگرمی بدهند، کافی است. به نظرم روحیه به سن و سال غلبه دارد. سن یک عدد توی شناسنامه است اما روحیه، امید و انگیزه‌ای است که زندگی آدم را شیرین‌تر می‌کند. من وقتی ورزش می‌کنم هیچ فکر بدی به سرم نمی‌زند؛ نمی‌نشینم کز کنم یک‌گوشه، غم و غصه بخورم. ببینید ورزش بازندگی من چه کرده!»

درماندگی حتی در بهشت...

محله‌ای که زندگی می‌کند جایی حوالی جنوب غرب تهران است. همسرش در بازار بروبیایی دارد و اوضاع اقتصادی فرزندانش هم خوب است. این مادربزرگ بااراده اما دوست دارد همان‌جایی که زندگی می‌کند، بماند: «من ورزش را از این منطقه شروع کردم. از همین پارک‌ها و ورزشگاه‌ها. دوست ندارم بروم شمال شهر و یادم برود از کجا به کجا رسیدم و مدال گرفتم. تازه اینجا مگر چه عیبی دارد؟‌ سر برمی‌گردانی بوستان، استخر، سوله ورزشی است و امکانات ورزشی. حتی بعضی‌ها از شمال شهر می‌آیند تا از امکانات استخرهای روباز این منطقه استفاده کنند. من افرادی سراغ دارم که خانه خودشان را اجاره داده‌اند و خانه‌ای در چند منطقه بالاتر رهن کرده‌اند. دلیل را که می‌پرسی، می‌گویند دختر دم بخت یا پسر جوان داریم. در شمال شهر، موقعیت زندگی بهتری برای آن‌ها فراهم است. خانه به آدم شخصیت نمی‌دهد قرار هم نبوده که شخصیت بدهد. این ما هستیم که به خانه و زندگی‌مان شخصیت می‌دهیم.» مناعت طبع تحسین‌برانگیزی دارد: «از من بپرسید، می‌گویم روزی‌مان هم زیاد است شکر خدا. وقتی قانع و شاکر باشی، کم هم برایت شیرین و زیاد می‌شود. هستند کسانی که خدا مال فراوان به آن‌ها داده اما نمی‌دانند باید چه طور درست و بهتر از آن استفاده کنند. آدم قانع، شخصیت دارد. زندگی‌اش را هم می‌سازد اما اگر این‌طور نباشد، به بهشت هم که برود، درمی‌ماند. من همیشه به بچه‌ها و نوه‌هایم می‌گویم که از همان زندگی که دارند، خوب و کامل استفاده کنند.»

همراهی‌های خانواده

صخره و سنگ‌ها را زیرپا می‌گذارد و می‌گوید: «کی گفته کوهنوردی و کوه‌پیمایی فقط ورزش دوره جوانی است؟» توچال، درکه، اوین و ارتفاعات مختلفی در شهر تهران را زیرپا گذاشته و می‌گوید: «کوه انرژی عجیب‌وغریبی دارد. یک‌بار وقتی ناامید و به قول امروزی‌ها پر از انرژی منفی بودیم برویم کوه برای کوهنوردی،‌ انرژی‌های منفی ما از بین می‌رود.» کوهنوردی البته برای او صرفاً جنبه تفریحی ندارد و کار به‌صورت حرفه‌ای دنبال می‌کند: «خانواده‌ام ورزشکارند. تجهیزات ورزشی داشتم اما حالا تجهیزاتم را کامل و بهتر کرده‌ام. برنامه‌های کوه‌پیمایی که از طرف شهرداری برگزار شود،‌ حتماً شرکت می‌کنم.»

دلسوزی و حمایت خانواده را مشوقش برای ادامه راه می‌داند و می‌گوید: «همسرم مخالفتی با ورزش کردنم ندارد. گاهی از روی نگرانی می‌گوید که اگر می‌خواهی امروز نرو ورزش. هوا سرد است، برف و باران می‌آید و خدای‌نکرده سرما نخوری؟ من اما به شوخی به او می‌گویم: حاج‌آقا نگران نباش! من نبات نیستم، خیس بخورم. اگر ورزش نکنم مریض می‌شوم. هرقدر هم‌سنم بالاتر می‌رود، ورزش‌هایم را جدی‌تر و سخت‌تر می‌کنم.»

خدا نیاورد آن روز را

از چین، دوچرخه‌سواری برای خودش سوغات آورده  و همین روزهای آینده قرار است برای مسابقات دو پیشکسوتان به سنگاپور برود. باید دید قرار است کدام ورزش را سوغات بیاورد: «خیلی به صخره‌نوردی علاقه‌مندم. می‌گویند سخت و طاقت‌فرساست اما من از عهده‌اش برمی‌آیم ان‌شاءالله.» شاید کمی بی‌رحمی است اما سؤالی که تمام مدت ذهنم را درگیر کرده هم می‌پرسم؛ خانم عقیلی اگر روزی بیاید و بگویند شما نباید ورزش کنید...، حرفم را قطع می‌کند و می‌گوید: «خدا نیاورد آن روز را. روز من زهرای عقیلی بدون ورزش، روز مرگ من است؛ می‌میرم.» دلم می‌خواهد دست روی صورتش بکشم و اشکش را پاک‌کنم که می‌گوید: «ناراحت نشو دخترم! این اشک ذوق است. ندیدی یک نفر از دوری کسی که دوست دارد، دل‌تنگ بشود و اشک بریزد؟ حالِ من با تصور روزی که از ورزش دور بمانم همین حال است.»

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.